• نسخه صوتی:

  • نسخه تصویری:

گاهی وقتا از یک جمع یا مهمونی یا دورهمی که برمی‌گردیم می‌بینیم یه مقدار حالمون خوب نیست انگار از یه چیزایی ناراحتیم. از یه اتفاقاتی رنجیدیم.

با اینکه تو اون مهمونی خیلی بهمون خوش گذشته اما فکرمون درگیر یه موضوعاتیه که توی جمع افتاده و یه اتفاقاتی برامون رخ داده که ما رو رنجونده و فکرمون رو درگیر کرده. یکم که بیشتر فکر می‌کنیم متوجه میشیم توی اون جمع یه رفتارهایی با ما شده که انگار اون مرزهایی که باید در ارتباط با ما رعایت بشه، رعایت نشده. حالا ممکنه یا دخالتی توی کار ما شده یا با یه شوخی نامربوط باعث شده تا ما رنجیده خاطر بشیم. ممکنه تو اون جمع افرادی باشند که به دلیل ارتباط عاطفی که باهاشون داریم نمی‌تونیم قضیه رو جمع و جور کنیم و نمی‌تونیم برخورد درستی داشته باشیم و از حقمون دفاع بکنیم
چون اگه من حد و مرزم رو تعیین بکنم، ممکنه با یه بازخوردهایی مواجه بشم که خوشایند نیست. پس ترجیح میدم سکوت بکنم.

اینجور وقتا ممکنه شروع کنیم به توجیه کردن خودمون و این خودگویی رو با خودمون داریم که:
" خب حالا چیز خاصی هم نگفت. فقط خواسته یه شوخی بکنه. منظور خاصی نداشته"
اما باز با این حال، حال ما خوب نمی‌شه. چون می‌بینیم که اون موضوع برای ما خیلی اهمیت داشته ولی حد و مرز ما نادیده گرفته شده!

اشتراک‌گذاری Copied!